به سوی خدا

به سوی خدا

عاشقی تنها به خداوند چه زیباست
به سوی خدا

به سوی خدا

عاشقی تنها به خداوند چه زیباست

العطش

                                                                                                          

ساحل از آب جدا نمیشه این دریاست که همیشه از ساحل فاصله میگیره.

 سلام.... 

سلامی به زیبایی عشق که مثل یک نسیم می آید و نوازش می کند و مثل یک طوفان همه جا را ویرانه می کند. خانه امشب در سکوت وهم انگیزی فرو رفته... و من اندوه را با تمام وجود احساس می کنم...ودر این سرگردانی تنها نوشتن،می توند مرهمی برای غمهایم باشد.....

امروز بعد از گذشت سه سال دست به قلم برده و بازشکافی در دل خویش باز نموده ام تا از غم  دلی گویم که بدون درد نیست.روزی  از عشق  نوشتم و آن را تولدی در زندگی نامیدمٍ، امروز از شکست می گویم و همچنین از مرگ عشق که کم از زیره خاک رفتن نیست. 

 

 

                                

 

 

                   باورم نمی شود! کاش در کنارم بود ی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....  

باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند.... 

 کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم....  

کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم....  

ای کاش ، کاش ، کاش... دلم بدجور هوای تو را کرده عزیزم... 

 دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم.... 

 باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند ....  

و ای کاش در کنارم بودی ...  

کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی....  

باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا در این دنیا تنهای تنهایم ....  

بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است.... 

 کاش که تو در کنارم بودی.... 

آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم....  

سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی... 

 و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای ، لم بدجور برای تو تنگ است ...  

باورم نمیشود که نمیایی...