به سوی خدا

به سوی خدا

عاشقی تنها به خداوند چه زیباست
به سوی خدا

به سوی خدا

عاشقی تنها به خداوند چه زیباست

قفس مرگ....

قفس مرگ....

 

از وقتی تو رفتی از آرزوهایم برای خود قفسی ساختم....

قفسی با وسعت مرگ....تا مرز نبودن....

آرزوهایم محال اند....آروزهایی که هیچ وقت به آنها نخواهم رسید...

شاید از آرزوهایم گوری بسازم تا عمق وجود....

دگر نه امیدی به وصال دارم....نه امیدی به مردن....

باید ناز ازرائیل را هم بکشم....

می بینی دلیل بهانه هایم....؟ من همان دخترک شادی هستم که اینک قلبش پر از درد است...

همانی که روزی دوستت داشت ولی تو او را راندی....

دگر این نامه آخر بود....زین پس از خودم خواهم نوشت....

از غم هایم...

               ازدلتنگی هایم....

                                      از مرگ......


 

 

سرش را روی پایم گذاشت. دستم را لابلای موهایش بردم....

سکوت بود وسکوت....نگاه بود و نگاه.....حرفها بود و حرفها....

در نگاهش حس بیگانگی موج میزد....بغض راه گلویم را سد کرد...

اشک پرده ای شد در مقابل التماس چشمانم....

واو رفت... و این اشکهای لعنتی نگذاشتند که غرور بشکسته ام را ببیند....!

او نفهمید که من عاشقانه می پرستمش.....!

گمان می کردم در راه عشق همسفرم خواهد بود ولی نیمه ی راه تنهایم گذاشت!

رفت و من هنوز در نیمه راه به انتظار نشسته ام.....

منتظرت نشسته ام ای کاش که....

بگذریم.... !!!!!!!!


قمار عشق....

 


 

تمام دست نوشته های او را در برابرش ریخته بود.....

با خواندن هریک از نوشته ها بغض گلویش سنگین تر میشد....

غم تمام وجودش را پاره پاره میکرد.....

تمام خاطرات ملاقاتهایشان را درآن جنگل همیشگی را به خاطر می آورد....

در دل می گفت: آه عزیز دور از من با این دل عاشق چه کردی ؟

ولی پاسخی به سوالش داده نمیشد.....

سکوت پتکی سنگین بر سخنانش بود.....

به آخرین دست نوشته نگاه کرد....

درآن نوشته شده بود:

آه عزیز ساده لوح من با همسرعزیزم بسیار خوشبختم......

و تو تنها کسی بودی که در این بازی مضحک باختی.....

متاسفم.....

تمام وجودش سرشار از خشم بود......

نامه را پاره کرد و سیگارش را روشن کرد......


اما نگذاشتی....

 

دلم میخواست عاشقت باشم....

دلم میخواست یه عشق بی پایان به پات بریزم....

یه عشق جدایی ناپذیر....

دلم میخواست تا ابد پا به پات بیام....

اما نگذاشتی بهت برسم.....

میگی: نگو عاشقتم....میگی نگو......

میگم: باشه نمیگم...و من باز هم ته دلم میگم تا ابد عاشقتم...

 


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:44 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

مجنونم از مجنون ديوانه تر تو ، و عاشقم از فرهاد عاشق تر تو!

ليلي هستي از ليلي عاشق تر ، و شيريني از شيرين لايق تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام...وبلاگ جالبی داريد...نوشته هاتم عالی بود...به منم سر بزن...ممنون ميشم....منتظرتم...يا حق

یوکابد پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:12 ب.ظ http://youkabed.blogsky.com

آخی چه قشنگ بود
اما هیچ کی منو دوست نداره چه فایده ؟؟؟؟؟؟؟؟/ ):

یوکابد پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ب.ظ http://youkabed.blogsky.com

سلام
ممنون از لطف تو نگران نباش من توریم نمیشه من قراره صد ساله بشم

گمشده... شنبه 25 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ

هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگر میشکند حرفی نیست در عجبم دوست چرا میشکند...........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد