دستهایم بالهای بسته ی کبوتری ست که در آرزوی پرواز به آغوش توست ...
چشمانم پنجره ی غبار گرفته ایست، که فقط با اشکهای تو پاک میشود ...
صندوقچه ی دلم هزاران سال است که بسته مانده، تا تو قدم به سرزمینِ
بکر احساسم بگذاری... .
انگار خواب تو را وقتی زائیده شدم دیده ام ...
آه ... تازه یادم آمد که تو بودی که مرا به سرزمین خاکی صدا کردی ...!!
ای عشق آزرده من، ای لاله پژمرده من
آخر لبت آمد به فریاد از رشک من، نفرین به من باد
آخر دل پاکت شکستم با سنگ غم ای داد و بیداد
گر بر تو کردم بد گمانی بر من ببخشا
ای که دانی، اتش این عشق سوزان شعله زد بر رشک من
اکنون خریداره وفایت، پوزش به لب افتم به پایت
تا نخندی من نخندم گر بخشکد اشک من
آی نازنین دست تو کو بر سر من عشق من
تا شویید این خونابه از چشم تر من
خوب تا بعد
(دوست دار شما بهزاد)
هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه اگر میشکند حرفی نیست در عجبم دوست چرا میشکند...........