![]() |
بنام خدا
می ترسم از آن منی که من را نشناسد
در خود سفر می کنم که سیاحت خود ، قفل من بودن را می شکند
می ترسم از آن عزتی
که فراموش شود و غیرتی که لگد مال گردد سر را بلند می گیرم که سرافکندگی
من موجب جشن شیطان است میترسم از آن جغد شوم ویرانه های خاموش ، اگر
برفراز خانه ام آشیانه کند
می سازم با اراده ام که همت من ، باغبان گلستان آرزوهاست و ایمان را می شناسم که تقوای من ، کلید باغ بهشت است
و هرگز از آنچه سرنوشت برایم رقم زده است بیمناک نخواهم بود
که من خدا را دارم
بهزاد منطقی نیا
90/08/04
![]() |
(تقدیم به دوست عزیزم مرحوم حمید خرمی آذر)
بهزاد منطقی نیا
90/07/20
![]() |
به نام خالقی که آرزوها را در دل من کاشت
فقط به خاطر تو ، دنیا را عاشق می کنم.
غرق شقایق و اقاقیا میکنم.
روی تمام خاکهای زمین یاس پرپر می کنم تا تمام عاشقها بوی یاس بهار را بشناسند.
به خاطر تو تا آخر دنیا می روم.دل را به جاده می سپارم و دانه دانه ستاره ها را می شمارم.
می روم حتی اگر غریب و بی نشان باشم.
ای عشق زیبای من...
بیا دست در دست هم نهیم و به سرزمینهای دور پرواز کنیم،تا تو را از دوزخ تنهایی برهانم...
بیا دیار گلهای جاوید را به تو نشان بدهم.بیا آوای پرندگان آسمانی را با هم بشنویم.دلم می خواهد قدرتی داشتم و می توانستم تمام جویبارهای روان را از آن تو سازم.بیا زمستان را از زندگی ات بزدایم. تو یک عمر در وادی تنهایی و سرگردانی در ظلمت بودی،حالا بیا دستت را به من بده تا همه را فراموش کنی.
بهزاد منطقی نیا
90/07/19
![]() |
آه ای تن خسته من ، تاکی می خواهی با روح ساده من کلنجار بری،تا کی اجازه ابراز احساس درونی را به آن نمی دهی،آیا در تو احساس خستگی نمایان نمی کند.
باز سکوت می کنی و هیچ جوابی به سوال من نمی دهی؟ ای روح پاک وجود من تو چه جرمی کردی که اسیر تن پر غرور من شدی،تو چرا باید تاوان این جرمی که من انجام دادم را بدهی.ای خاک چرا روزی به خود جنبیدی تا تن من را با سلیقه خود به مجسمه ای بی روح تبدیل کنی وای روح بی گناه من تو چرا به دستور خالق هستی خود را وارد این خاک سرد کردی؟
شاید تو هم دنباله سر نوشت را گرفتی.ولی افسوس که تو هم در انتخاب خود اشتباه کردی ، همان گونه که امروز از اشتباهات من جراهات زیادی در تو به وجود آمده امروز تو مثل خاک سر شدی و عشقی به خاک در تو ایجاد شده دیگر بر ت اجازه همکاری با احساسات مرا نمیدهت.
چرا دیگر در انتخاب آینده مرا یاری نمیکنی....شاید از نظر تو یک اشتباه هرگز دو بار تکرار نمی شود.ولی با این حال تو هنوز هم عاشق من هستی که نمی خواهی از خاک سردی که نشانه وجود من هست جدا شوی.ای روح با احساس من باز سکوت کن ، چرا که من نیز به بازی سکوت تو و تن سردم دیگر عادت کرده ام.
از دفتر خاطرات
87/03/01
![]() |
آقا ببخشید . یک لحظه!
برگشتم و دیدم مردی همسن و سال پدرم چند قدمی با من آمد و گفتم در خدمتم بفرمایید.دستش را باز کرد و دو عدد کارت تلفن اعتباری نشانم داد و پرسید آقا تا به حال از کارت تلفن استفاده کرده اید؟ گفتم بله ، چندباری . پرسیدم چطور مگه؟گفت میدانم که امروزه همه تلفن همراه دارند و کمتر کسی از کارت استفاده می کند. گفتم بله درسته.گفت اینها دست دوم هستند و فقط چند باری زنگ زده ام اما هنوز اعتباری دارند.
ادامه داد خواهشی از شما دارم که اینها را از من بخرید تا من امشب وقتی به خانه بر میگردم شرمنده ی نگاه فرزندانم نباشم و بتوانم سرم را جلوی آنها بالا بگیرم. شرمنده اهل و عیال بودن خیلی سخت است...
بعد از رفتن او چند دقیقه ای همان جا میخکوب شدم
به خانه که برگشتم شبکه سهند تبریز اخبار سراسری را نشان می داد و تصاویر پیست اسکی پیام.
زیرنویس تصویر را که خواندم نوشته بود آماده نبودن امکانات پیست اسکی منطقه پیام در هفته گذشته برخی را ناراضی کرده است و نتوانسته اند این هفته اسکی بازی کنند.
با خودم گفتم نرفتن عده ای برای اسکی آن هم فقط یک هفته اخبار سراسری را مشغول خود می کند اما شرمنده بودن عده ای هم نزد خانواده هیچ جا و هیچ کس را...
از دفتر خاطرات
89/10/18